دوباره پاییز از راه رسید……
آخرین سالی که در مدرسه تحصیل کردم، سال 1378 بود. و بعد از آن 6 سال دوران دانشگاه.
پس از آن دیگر پاییز برایم رنگ و بوی ، ماه مهر و مدرسه را نداشت.
حتی آوای “باز آمد بوی ماه مدرسه ….” در ذهنم محو شده بود.
پاییز برایم به پادشاه فصل ها تبدیل شده بود،
تنها برایم زیبایی بود، طبیعت رنگارنگ، هوای خنک دلنشینش، صدای خش خش برگها و بارش باران و … و در یک کلام لمس زیبایی های طبیعت.
پاییز دیگر برایم، بوی ماه مهر و زنگ مدرسه و درس و کلاس نداشت!
اصلا فراموش کرده بودم که مدرسه، معلم، کتاب و درس و مشق چه بود!!
تا مهر سال 1398 که فرزندم مجبور بود وارد مدرسه شود.
و من مدام در حال مقاومت و جنگیدن با نظام آموزشی ناهنجاری که به او تحمیل می شد.
فراموش کرده بودم، روزی خواهد رسید که فرزندم مجبور می شود، بیشتر وقت ارزشمندش را تحت آموزش مستقیم قرار گیرد و فایلهای ذهنیش پر شود با مطالبی که هیچ علاقه ای به آنها ندارد.
فراموش کرده بودم که سیستم آموزش و پرورش، آموزش مطالب به صورت تشریحی است ولی در نهایت باید بتوانی با سرعت و دقت تست بزنی تا رتبه برتر آزمونها شوی.
فراموش کرده بودم که باید ساعتها پای آموزش معلمان و مربیانی بنشینی که صلاحیت کافی برای تدریس – همان مطالب اجباری و بی فایده – ندارند.
من که کاملا مخالف آموزش مستقیم به فرزندم بودم، حالا مجبور شده بودم او را تحت آموزش مستقیم قرار دهم، آن هم به توسط مدیران، معلمان و مربیانی که اصلا سطح علم و دانش و جهان بینی آنها، سنخیتی با باورها و جهان بینی من نداشت.
کلاس اول و دوم در یک مدرسه غیرانتفاعی سپری شد. دبستانی که شعار آن آموزش محبت آمیز و زبان زرافه بود.
دبستانی که از نظر بازاریابی و تبلیغات عملکرد خوبی داشت. حرفهای قشنگ زیبایی زده می شد . ولی در مرحله عمل هیچ خلاقیت، نوآوری و جذابیتی در آموزش وجود نداشت.
کیفیت عملکرد بسیار پایین بود. همان روش سنتی قدیمی که تنها با حرف و سخن های امروزی بزک شده بود.
در این دو سال تمام وقت و انرژی من صرف بحث و جدل و جنگیدن با مدرسه و معلم و مدیر و … بود.
تا اینکه یک روز در مکالمه با دوستی، وقتی از شرایط موجود شکایت کردم، آن عزیز به من گفت:” در جامعه ای که تحصیل رایگان است، آن دولت ایدئولوژی های خود را به کودکان دیکته خواهد کرد”
من با تعجب گفتم:” تحصیل که رایگان نیست!! من برای یکسال 19 میلیون تومان پول مدرسه داده ام “سال 1398-کلاس اول دبستان- دبستان غیرانتفاعی”
آن عزیز با تاسف گفت: ” شما حق تیر دادید!!”
کلامش بسان پتکی بر سرم فرود آمد. من برای سیستم آموزشی ایی که هیچ اعتقادی به آن نداشتم، هر سال پول پرداخت می کردم. و بعد تمام سال در حال جنگیدن با شرایط موجود بودم.
بعدها با خودم فکر کردم. آنکه حق تیر می دهد، یکبار پول تیر کشتن فرزندش را پرداخت می کند. ولی من هر سال پول پرداخت می کنم تا جلوی چشمم فرزندم را بکشند
استعدادها، توانمندی ها، خلاقیت ، اعتماد به نفس و …. هرآنچه دارد را از او بگیرند و هرسال این روند تکرار شود
وقتی کلاس دوم به پایان رسید، با اقتدار تصمیم گرفتم او را از مدرسه غیرانتفاعی بیرون بیاورم.
بهترین مدرسه هیات امنایی نزدیک خانه را انتخاب کردم. مدارس دولتی و هیات امنایی نیازی به تمدید مجوز ندارند. نیازی به مارکت ندارند. رسالتشان مشخص است
زیر مجموعه آموزش پرورش هستند و همان سیستم آموزش و پرورش را اجرا می کنند. با این تفاوت که به علت تنوع و تعداد زیاد دانش آموزان، دیگری دانش آموزش مجبور نیست جور کش مدرسه باشد.
در این جمعیت زیاد، آنکه دوست دارد صبحگاه اجرا می کند، آن کس که دوست دارد در ورزش یا هنر یا مسابقات علمی فعالیت می کند. کسی هم که دوست دارد در حد همان درس و تکلیف مدرسه فعالیت کند، همان را انجام می دهد
آرام آرام ، درگیری های ذهنیم کاهش یافت. حالا دیگر می توانستم در همان درسهای مدرسه، نشانه هایی از مطالبی که زیبا و جذاب بودند پیدا کنم.
یکی از توانمندی های فرزند من تسلط کامل او به زبان انگلیسی است.
تصمیم گرفتم این توانمندی را راستای جذاب کردن درسهایش به کار گیرم.
از او خواستم تا بعضی از شعرها و داستانهای کتاب فارسی را برایم به زبان انگلیسی بخواند
و بعد آرام آرام فرایند یادگیری برایش جذاب شد.
تصمیم گرفتم به سبک شخصی خودم دوران تحصیلش را سپری کند.
تصمیم گرفتم تا وقتم را صرف جنگیدن با عدم صلاحیتهای مدیر، معلمان ، مدرسه و نظام آموزشی نکنم.
تصمیم گرفتم به سبک شخصی خودم، همراهیش کنم تا از میان مطالب موجود، آنچه را که مفید است استفاده کند و از آنچه مضر است اعراض کند.
من پس از 20 سال مجدد مجبور شدم تا پاییز را با بوی ماه مهر اجین کنم. و این پنجمین مهر است اما حالا با تسلط بیشتر به سبک شخصی خودم و بدون ورود به حاشیه ها سعی می کنم مسیر را برای خودم و فرزندم هموار کنم
و حالا مهر ما با “رقص باد، خنده ی گل” اثر ارزشمند بانو پروین دولت آبادی ” رنگ و بوی دیگری گرفته است.
رقص باد خنده ی گل
بادِ سرد، آرام بر صحرا گذشت *** سبزهزاران، رفته رفته، زرد گشت
تکدرخت ناروَن، شد رنگ رنگ *** زرد شد آن چتر شاداب و قشنگ
برگ برگ گل به رقصِ باد ریخت *** رشتههای بیدبُن از هم گسیخت
چشمه کم کم خشک شد، بیآب شد *** باغ و بُستان، ناگهان در خواب شد
کرد دهقان، دانهها در زیر خاک *** کرد کوته، شاخهی پیچانِ تاک
فصل پاییز و زمستان میرود *** بار دیگر، چون بهاران میشود؛
از زمینِ خشک، میروید گیاه *** چشمه میجوشد، آب میافتد به راه
برگِ نو آرَد، درخت نارون *** سبز گردد، شاخساران کهن
گُل بخندد، بر سرِ گلبوتهها *** پُر کند بوی خوش گل، باغ را
باز میآید پرستو، نغمهخوان *** باز میسازد در اینجا آشیان